کی میدونه چه خبره؟
ارسال شده توسط مسعود مسیح تهرانی در 87/12/10:: ساعت 8:55 عصرسلام.
نگران نباشید از اینکه نمیدونید اینجا چه خبره؛
واقعیتاش اینه که من هم نمیدونم داره چه بلایی سرم میآد و چهکار دارم میکنم.
داریم میریم پابوس آقا.
کوچکتر که بودم
شاید روح بزرگتری داشتم از امروز.
مسافرت که میخواستم برم چهکار میکرد حضرت دل،
سر جاش بند نمیشد.
بهخصوص جهادی که نگو،
تا روزها قبل و بعد هوایی بود.
یادمه دائی میگفت که وقتی بعد جنگ رفتهبود دوکوهه
تا یه ماه تو لک بود،
تو حیاط میشست و در و دیوار رو نگاه میکرد.
الآن که داریم میریم مشهد انگار نه انگار.
کاش برم پیش آقا دلام بمونه همونجا.
برم بهاش بگم چهقدر همهجام درد میکنه.
بهاش بگم که از دست خودم کلافهام.
هنوز جای دفاع درد میکنه!
قراره تا چند روز دیگه کلی سرچ کنم و مقاله بخونم خیر سرم
تا موضوع اصلاح بشه.
گزارش هم رو هواست،
جهادی هم،
مقالهای که قرار بود از-سون-از-پاسیبل ریوایز بشه هم،
کتاب هم،
مطلبی که دوست داشتم برای نشریه دوست عزیزی بنویسم هم،
و هزار «هم» دیگه.
حالا چرا همه یه همچین شبی باید باشه؟
آی دونت نو.
میون کلامام، این شعر رو بخونید که دوست بزرگواری تو فیسبوک برام گذاشته:
«بخوان به نام گل سرخ در صحاری شب
که باغها همه بیدار و بارور گردند
بخوان دوباره بخوان تا کبوتران سپید
به آشیانهی خونین دوباره برگردند
ز خشکسال چه ترسی؟ که سد بسی بستند
نه در برابر آب
که در برابر نور
و در برابر آواز و در برابر شور
تو خامشی که بخواند؟
تو میروی که بماند؟
که بر نهالک بیبرگ ما ترانه بخواند؟
زمین تهیست ز رندان
همین تویی تنها
که عاشقانهترین نغمه را دوباره بخوانی
بخوان به نام گل سرخ و عاشقانه بخوان
حدیث عشق بیان کن بدان زبان که تو دانی»
علمای ادب نظر بدهند که این برای امام زمان -جانام بهقرباناش- نیست؟
خوب،
خودم هم نفهمیدم که چی؟
فقط همین رو بگم که نگران نباشید از اینکه شاید سر در نمیآرید که اینجا چه خبره؛
ما هم نمیفهمیم چه خبره.
اگه شما فهمیدید بفرمایید چه خبره.
یا علی